نتایج جستجو برای عبارت :

وقت خزان شد لاجرم پاییز می آید

احساس من از دور حلق آویز می آید
پاییز فصل عاشقانه های بارانی
اما، برای من چه رعب آمیز می آید
این بخت بداحوال را از من جدا سازید
هرجا گریزان می روم او نیز می آید
حال بدی دارم چشانم گریه می خواهد
از آسمان اشک سفید و ریز می آید
ترسی که در عمق وجودم جای خوش کرده
دردی که مرگ در پیش آن ناچیز می آید
من ماه ها در انتظار نیمه ای بودم
گمگشته ی من عاقبت پاییز می آید
#سلیمان_شاکری
Add a commentمشاهده مطلب در کانال
تو آمدی و به هم ریختی قرار مرا 
 خزان خزان کردی مبتلا بهار مرا
پس از دمیدن تویک به یک غزلهایت 
 به دست خویش گرفتند اختیار مرا 
به سرزمین توتبعیدی همیشه شدم 
 و خاطرات تو پر کرد روزگار مرا
به بادهای فراموشی زمان دادی 
همه قبیله‌ی من، ایل من، تبار مرا 
 به ظرف میوه اگر سیب نارس تو رسید 
 خراب کرد زمان، سیب آبدار مرا 
 وصیتم همه‌ی آن نوشته هاست عزیز!
نگه بدار ورق های یادگار مرا 
مهدی فرجی
گذرگاه
دنیا را ساده باید دید
عشق را رهگذر باید دانست
و خزان را باید نفرین جغدی شوم خواند
در آن شب بارانی
آتشی چنان بر پا شد
که باران را ربود
و مرا سوخت که سوخت. 
****
و کنون؛
خاکسترم را بر باد می دهند. 
مگذارید، مگذارید!
دل سوخته ام اما روشن تر است!
مثل آن دانه ی برف
مثل آن سراج زرد
مثل نوری در خزان
چه توانیم کرد؟ 
چه توانیم گفت؟ 
هیچ...هیچ...بیهوده.‌‌‌..بیهوده..‌.
****
دوباره آن حسِ دلگیر گل کرده است. 
دوباره چنگ بر حلقم می زند. 
دوباره آن حس..‌.
دوباره
درسینه غمی ست لیک این درد نهانوان درد که بر چهره کس نیست عیانسرتابه قدم غصه و غم مالامالتابی نبود ازاین الم درتن وجانتاکی به تمنای وصال معشوقدررنج وغم فراق ازجور زمانای صاحب گردون وسپهر وهامونرسم تو نباشد که اسیری به فغانمن مدعی ام تو خستگان رامددیعشق است وفراق دلبر وفصل خزانلبریز کنی باده می خواران رایک جرعه بده زباده شوکریانرفتم زفراق دوست من ناله کنمضحاک صفت چومردم دون زمانای آنکه زدرد عاشقان آگاهینام تو کلام مجلس اهل بیانامید دل خست
یکی اینجا هست که برای یک لحظه با تو بودن بی تابی می کند...یکی  اینجا هست که  بوی موهایت را  لای بوته های گل رز جستجو می کند....یکی اینجا هست که شمیم نفسهایت را در نافه ی مشکین اهوان پی جوست ..عزیزمن ! تو تک دانه مرواریدی که چه خوشبخت بودم اگر  می آرامیدی  به  ارامش  در صدف وجودبی مقدارم تا در آغوشم نوای عشق زمزمه کنی و مشق مهر کنی ...باری عزیزم !  امشب تاسحر در این گوشه ،  زاویه نشین دعایم برای تو ، برای تو که عزیزی و آرزو ...نازنینم بیارام اسوده که بج
هزار بار تصورت کرد در لحظۀ خواندن، کاش می‌توانست خودش را ضمیمه کند به کاغذ، به تو. درین دم، چه بی‌معناست پیش و پس. آنچه به نیت تو آغازیدن گرفت، لاجرم کنار توست حتی پیش از آنکه بخوانیش. حتی دور از تو، عطر تو را می‌دهد...
 
مرقومه را بوسید و بویید و فرستاد.
عزیزِ پاییزی من!‌ شبیه اولین اطلسی پیش‌مرگ پاییز دوستت دارم و چون درختی لخت و سر خم کرده پیشِ پای خزان با تکه‌های تنم به استقبال لبخند بهاری‌ات می‌آیم!
عزیزِ پاییزی من! قول بده، قول بده در روزهای زرد پاییز مثل سیبِ کال روی شاخه همیشه سبز بمانی‌ و لبخند سرخت را در فصل سرد و خزان‌زده زیر برگ‌های افتاده‌ی نارنج جا نگذاری.
عزیزِ پاییزی من، بهار بمان! 
در فصل خرمالوهای رسیده و برگ‌های ترسیده به تپش‌های قلبت بسپار بهار را از یاد نبرند ... سبز
بگذار بگویمت
که تو خورشیدِ تابیده بر گونه‌های کودکی را مانی
که بی‌مجالِ اندیشه به بغض‌های خود*
به خوابی گرم و ناب
فرو رفته است.
و من
 برگِ خزان زده‌ای در باد را مانم
که به تو می‌گشاید
رازِ تمامِ این فصول را 
و میچرخد 
و میرقصد
تا به یاد آرد شعری را که برایِ تو
 آواز کرده بود..
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد. توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.

 گل خزان ندیده از گروه شیدا و مسعود جاهد
دلتنگم. دلتنگم و شاید این اقتضای زمان است. او نیست، و کتابش در دستم است. هیچ نسیمی نمی‌بینم. اتاق گرفته است. رایحهٔ غمی اتاق را گرفته است. کاغذ، سفید، اما قلم یار نیست. آخر اشک، مرکّب نمی‌شود. بوی نم می‌آید. پرده را کنار می‌زنم، پاییز پشت پنجره پیداست: وزشی زرد. آیا پنجره را بگشایم؟ پنجره را بگشایم تا- همانگونه که استحقاقش را دارم-  بوی پاییز بگیرم؟
هرگز نمی‌ترسم. برگریزان من، پیش از درخت‌ها آغازیده. مدت‌هاست نیمه عریانم. هیچگاه بهار را به خ
داستان قسمت آخر سریال فضیلت خانم
سریال فضیلت خانم و دخترانش fazilet Hanim ve Kizlari یکی از سریال های پربیننده 2017 کشور ترکیه و استار تی وی است که داستانی درام و عاشقانه دارد.
فضیلت خانم زنی میانسال است که دو دختر به نام خزان و اجه می باشد که هر کدام از این دخترها در زندگی خود دچار فراز و نشیب زیادی می شوند و فضیلت قصد دارد که اوضاع را بهبود بخشد. دختران او پس از اتفاقاتی سر از منزل اگه من ها در می آورند. عشق اجه و یاسین هم در اواسط سریال به بن بست می خورد و ا
به نام دوست
رفیق بغض هر شبم
دلیل گریه و تبم
ای عشق تمام حسرت هنوزم
دلیل آه سینه سوزم
ببر مرا به ناکجا عشقای درد ببین به استخوان رسیدیهمین که از دلم بریدی
ببر مرا به هر کجا عشق
خیال خنده های تو شد آرزوی هر شبم
به چشم های تو قسم که جان رسیده بر لبم
خزان شد و نیامدی عزیز لحظه های من
اگر ندیدمت تو را تو گریه کن برای من
 
فصل سوم
خزان پیش می رود به سوی زمین تا با پسر ملاقات کند و پریان آتش و خاک را به قصر خود احضار کند.
هنگامی که خزان ، پسر رشـید و برومند خورشید را می بیند با نگـاهی سـرد به او می گوید که در های آسمان باز شدند و قادر به رفتن است.
پسر  دیگر نمی تواند برای دیدن معشوقه ی خود صبرکند بال هایش را باز می کند و تمام قدرت خود را در بال هایش می کند تا بانویش را ببیند.
اما خزان به تمام پریان باد و خاک وآتش فرمان می دهد تا برگ ها را به رنگ آتش کنند و سرمای باد را
از فروردین که خیری ندیدیم
نه آن که رفته بود برگشت 
نه آن که بود وفا کرد 
بهار بود جانم ولی رنگ خزان داشت.
حالا اردیبهشت آمده...
کاش حداقل اردیبهشت کمی منصف باشد 
سفر کرده‌ای را باز گرداند 
عاشقی را به معشوق برساند 
مرگ نباشد، تولد باشد 
از فروردین که گذشتیم 
کاش اردیبهشت 
اردیبعشق شود...!
جوانه عشق:
تو دختر پاک اردیبهشت
من پسر سبز پاییز
تو دانه ی ناشکفته
من باران ناچکیده
باد تو را آورد
ابر مرا بارید
سبز شدیم پیوسته
جوانه زدیم در عشق
زرد شدیم به سرود خزان
یخ زدیم به سرمای زمستان
و بارها در آغوش هم
مردیم 
و زنده شدیم.
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
به چشمان خشکم نگاه نکن!
اینها،
اشکشان را
به ابرها سپرده‌اند؛
بغض آسمان
قبل باران را دیده‌ای؟!
دیده‌ای چگونه جار میزند
عاشق است؟!
آن،
بغض من است!
یا که برگ خزان را،
هنگامی که میشکند،
در زیر پایت؟!
و گریه‌اش
که برایت گوش نواز است،
آن،
ناله‌های من است!
شب چه بیرحمانه
در بی‌همدمی عاشقان،
همدمشان است!
ای‌کاش که شب را نمیشناختم!
 
درگذر ایام و چرخش فصل به فصل ، تقویم چهاربرگ دیواری ،به خط تقارن نشست!.
  در قاب تصویرِ آسمان ، دستِ سرنوشت دولا شد ، تقدیر قرینه گشت!..
زیر تابش شلاقبار خورشید ، تابستان پرعطش از شهر گذشت...  
اولین برگ زرد  آرام برسنگفرش شهر نشست..  
فصل ناخشنودی‌ها رسید...
ابرهای سیاه بروی رشت خیمه‌ زدند...
خزان سوار بر باد وحشی، به دروازه‌ی شهر رسید...
ساعت لنگ لنگان به نیمه‌ی شهر رسید ، غمناک به نیمه‌شب تکیه زد
آسمان اسیر بُغضِ سرکش و لجباز گشت!..
خزان وحشیا
گویند فلک حساب ما را دارد # مسکین و فقیر و هرچه دارا دارد
گیرد ز گریبان و کند تنبیهت # قاضی نبود ولی مدارا دارد
پر آتش و زقوم نباشد هرگز # دوزخ نبود که مار کبرا دارد
نیروی پلیس هم ندارد گویی # اما عملش ضامن اجرا دارد
پنهان و فرار لاجرم نتوانی # در کشوری که درخت افرا دارد
تردید نباشدش به انجام عمل # هرچند که در زمان درازا دارد
گرجی ز جفا مرنج و امید بدار # این عدل، فلک به حق زهرا دارد
دوباره باتفعل حافظ دوباره فال خودم
دلم گرفته دوباره به سوز حال خودم
تو نقطه اوج غزل های سابقم بودی
چه کرده ای که شکستم خیال وبال خودم
چرا نمیشود حتی بدون تو خندید
چرا،چگونه،چه شد این سوال خودم
چرا نمی رسد این بهار بعد از تو
چرا نمیرود این خزان سال خودم
اگر ندهی پاسخی به جان خودت
که میروم به نیستی و بی خیال خودم
حقیقتاً به معجزه غم انگیز جمعه ایمان آوردم، یه حس پوچی مسخره ایه که واقعیه و باید بپذیریش و ماهی 4 بار باهاش مواجه میشی و از قضا اگه هفته ای دو روز تعطیل باشی میشه ماهی 8 تا جمعه. برا یه سال چقد میشه؟ 104 روز غم انگیز. ینی تقریبا 30 درصد سال باید زار بزنیم :(
+ فردا با ری ری میریم بیرون.
یادم افتاد شاد شدم اصن :)))))))))))
در این شهردر این آبادی که می وزد سکوت خزان در این بهاران بی عشق و عاشقیمی دمد  همچنان فریاد سیاهی های مرگدر این ناگواری های روزگاراندر حسرت یک دیدار ساده ام!
 
خسته از سایه های فرار کرده از خورشیداین مردمان فراری از دیدار ماهمن در این شب بلند بی فردادلخوش لمس گیسوان توحتی در خوابم....
من در این شهر بی ذوق ترانهدر حسرت یک لحظه شنیدن صدایتمشتاقم به دیداری کوتاه،آنقدر کوتاه که بگویم از ژرفای وجودم:دوستت دارم ای همه راز و نیازم....
- از اینکه نت ملی هم با مشکل براتون باز میشه چه حسی دارید؟ 
+ حس خیره شدن به دیوار
 
× من که میخوام برای یه آلبوم واسه ۱۰ سال پیش به بیپ تونز پول پرداخت کنم ولی خودش نمیذاره
 
× دارم سعی می کنم با طلوع می کنم از مهدی یراحی، خود را تلطیف کنم
اگر تقاص پس گرفت
اگر به ساز من نساخت
اگر که روزگار من مرا دوباره بد شناخت 
گریز ناگزیر من از این خزان بهانه بود ...
 
× تا حالا به لپ تاپ به عنوان یه وسیله گرمایشی نگاه کرده بودید؟ خوبه
 
× از سری پست های موقت اینت
چکیده:
در طول تاریخ ، هرجا که سخن از ایثار و شهادت شده است ، لاجرم ردپایی از زنان ایثارگر وجود دارد تا آنجا که در بسیاری از مواقع تاریخ به شهادت ایشان نیز ، شهادت داده است . نیک می دانیم که عزیزترین داشته های یک زن فرزند و همسر او هستند ،
ادامه مطلب
 
 یوکای عزیز؛
 
چندین هزار سال است که انسان‌ها روی زمین زندگی می‌کنند و همه یک هدف مشترک داشتند: زنده بمانند!
ولی من نمی‌خواهم زنده بمانم. دلم می‌خواهد روحم از این قفس تیره و تار رها شود و دنیاهایی را ببینم که حتا نمی‌توانم تصورشان کنم. نمی‌توانم باور کنم که پس از مرگ دنیای دیگری نیست. اما با اکثر نظریات در مورد دنیاهای پس از مرگ هم موافق نیستم. دوست دارم خودم تجربه کنم و مثل همیشه عجله دارم.
هر روزی که تمام می‌شود، یکی از برگ‌های درختی که
ای عزیزم یک دمی از نازنین من بگو،
بر خزان من نگر، حال حزین من بگو.
از کمان ابرویش حرفی مگو در پیش او،
از کمان قامتم تو در کمین من بگو.
همقدم گردی تو گاهی با رفیق همقدح،
نوشبادی هم برای همنشین من بگو.
نی مرا تحسین بگو از بهر تسکین دلم،
نی سخن از سوز عشق آتشین من بگو.
صد هوس در دل بمرد و صد امید زندگی،
گر نمردم من ز غم، صد آفرین من بگو.
خیرخواه من بدی، خیری نکردی بهر من،
خیربادی در نفسهای پسین من بگو.
بود و رفت..
طاقت بی تابیم را؛ او شکیبا
بود و رفت..
گر زمانی بانگ میزد بر سرم؛
زنگ خزان؛؛
ساقهء زرد خیالم را شکوفا
بود و رفت..
از شمیمش مینمود او اهل این
منزل نبود؛؛
ساکن فردوس بود؛ از شاخ
طوبا(طوبی) بود و رفت....
غم مخور"محزون"؛ مگو
یارم کجاست؟؛؛
پر کشید بر آسمانها؛ چونکه
عنقا بود و رفت...
#ناهید_غلمانی_خامنه
Add a commentمشاهده مطلب در کانال
من که میدونم خیلی وقته حافظ باز نکردی، پ بیا با هم این فال بخونیم :
روز هجران و شب فرقت یار آخر شدزدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شدآن همه ناز و تنعم که خزان می‌فرمودعاقبت در قدم باد بهار آخر شدشکر ایزد که به اقبال کله گوشه گلنخوت باد دی و شوکت خار آخر شدصبح امید که بد معتکف پرده غیبگو برون آی که کار شب تار آخر شدآن پریشانی شب‌های دراز و غم دلهمه در سایه گیسوی نگار آخر شدباورم نیست ز بدعهدی ایام هنوزقصه غصه که در دولت یار آخر شدساقیا لطف نمودی
 
نشود فاش کسی آنچه میان من و توستتا اشارات نظر نامه رسان من و توست
 
گوش کن با لب خاموش سخن می گویمپاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
 
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندیدحالیا چشم جهانی نگران من و توست
 
گر چه در خلوت راز دل ما کس نرسیدهمه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست
 
گو بهار دل و جان باش و خزان باش، ارنهای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست
 
این همه قصه ی فردوس و تمنای بهشتگفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست
 
نقش ما گو ننگارند به دیباچه ی عقلهر کج
این پسرهایی که توی فصول گرما با یک لا تیشرت نیم وجبی و شلوار تنگ می آیند دانشکده، خیلی روی اعصابند. نمی‌دانم چه طور رویشان می‌شود جلوی دختر ها این طور راه بروند. من که با این چشم ها زیاد نمیبینم؛ ولی تا همان حد که بعضا نگاهم می افتد، حالم به هم می‌خورد. نمی‌دانم چرا دانشکده را با مجلس مردانه اشتباه گرفته اند! لابد ما هم که می‌خواهیم تردد کنیم، باید یک یاالله بگوییم تا خودشان را جمع کنند! شایسته است کم کم حراست فوکوسش را روی پسرها ببرد! بحث ای
تصور ما از خدا، انسانی است مثل خودمان. با همین محدودیت‌ها، مشکلات، نقص‌ها و ناتوانی‌ها و کمبودها. نه حتی انسان موفق‌تر، ثروتمندتر و قدرتمندتری. یعنی این طوری است که چون ما باید برای رسیدن به هدف الف، از پیچ‌ها و بلندی‌ها و تاریکی‌هایی بگذریم که برایمان سخت به نظر می‌رسد، خدا هم برای رسیدن به این هدف، دقیقا باید از همین مسیر رد شود و برای او هم به همین اندازه سخت است؛ پس ناتوان است و لاجرم یکی است شبیه خودمان و دلیلی برای اعتماد یا علاقهٔ
بسم الله 
« حب » سیلان ازلی و ابدی هستی است؛ مدام، شعله ور، پیش رونده. حتی اگر ندانی اش، حتی اگر فهمش نکنی حتی اگر خسته اش باشی و نخواهی اش لاجرم دچارش هستی، دچار شعله های سوزان و رنج های استخوان سوزش. اگر لحظه ایی و جایی به خاموشی میل می کند، آن دیگر گر می گیرد و داغ می شود در هیئت های مختلف و صورتهایی دگرگون.عشق تنها عنصر هستی است که خاکسترش هم سوزان است ، متاسفانه !
 
هیئت دل روضه ی گلهای باغختم خزان مجلس آقای باغخشّ و خشِ برگ و صدای زمینزمزمه از شِکوه ی فردای باغگردنه ها در شب و ابر سیاهتابلوی نقّاشی یلدای باغکشف حجاب همه ی شاخه هالُختی اندام دلارای باغآمدن قاصد پیغام برفقارِ کلاغ و ننه سرمای باغکشت همه حاصل بی حاصلیپوچی مطلق شده رویای باغبلبل شوریده امیدش ، رسدبوی بهاران و تماشای باغ می رسد از ره خبر خوش ، تمامدوره ی برف و یخ و سرمای باغ.               احمد یزدانی.
کفش خریدم نیت کردم و خریدم نیت روزهای خوب زندگی خوب راه های خوب دانشگاه خوب .
پشت تلفن میگوید من تاییدش کردم خواهرم میخند میگوید خدا کند کار این یکی به طلاق نکشد.
معجزه یعنی امروز که دکتر بگوید حالش خوب می شود نیازز به دوباره بستری شدن نیست.
پدرم صدا میزند بلند زهرا اسنپ رسید سریع کفش هایم را میپوشم میگویم پدر اینجا تهرانه شهرخورمان نیست که اینجا نباید را صدای بلند کسی را صدا بزنی با عجله سوار می شوم یادم می افتد موبایلم را جا گذاشته ام به ران
زمان انجام هرسبطور کلی زمان مطلوب برای هرس به دسته نوع گیاهی و انگیزه از انجام هرس وابسته است . اکثر فضای سبز در فصل‌زمستان هرس میگردند که به این فعالیت هرس زمستانه ( هرس رکود ) گویند . البته در بعضی مواقع انجام هرس تابستانه ( هرس سبز ) نیز دارای منفعت است . غالباً هرس در طبیعت خزان دار انجام یافته و این کار برای فضای سبز میوه همیشه سبز کمتر مورد به کارگیری قرار می‌گیرد . بنابراین انجام هرس در فصول فصل زمستان و فصل‌تابستان است یا همان دقیق‌تر د
به چشمان خشکم نگاه نکن!
اینها،
اشکشان را
به ابرها سپرده‌اند؛
بغض آسمان
قبل باران را دیده‌ای؟!
دیده‌ای چگونه جار میزند
عاشق است؟!
آن،
بغض من است!
یا که برگ خزان را،
هنگامی که میشکند،
در زیر پایت؟!
و گریه‌اش
که برایت گوش نواز است،
آن،
ناله‌های من است!
شب چه بیرحمانه
در بی‌همدمی عاشقان،
همدمشان است!
ای‌کاش که شب را نمیشناختم!
شاعر: سینا جوادی
عکس از Ehud Neuhaus
و شمس مولانا را از منبر خطابه به زیر افکند تا به او بفهماند:
نردبان این جهان ما و منیست
عاقبت این نردبان افتادنیست
لاجرم هر کس که بالاتر نشست
استخوانش سختتر خواهد شکست
مولانا از راس نردبانی بلند به زمین افکنده شد و تمام استخوانهای کبر و غرورش به سختی شکست،دشواری کنده شدن از منبر و خطابه و موعظه و پشت کردن بر شاگردان بر مولانا سخت مینمود ولی با درک اینکه هر موضوعی را میتوان از بعد دیگری هم دید این سختی را  با اغوش باز خوشامد گفت و بر دایره عشق
باد خزان
آنـکه گلبرگ تو و چشم تو پرداخته است
آه ، دانست که کار و من دل ساخته است
 
نــوشخندی که سحر بــر لب آلاله شُکفت
شعله‌ در بــال و پـر فــاخته انداخته است
 
یک دم اندیشه‌ی این بال و پر بسته نکرد
آنـکه این قامت شمشاد  برافـراخته است
 
من پُر از حسرت پــائیزم و تو جـان بهار
بین ما فاصله‌ها فصل غم انـــداخته است
 
خیز و پیش آی بــهارا کــه به دامان دنا
لشکر بــاد خزان بر سر مـا تـاخته است
مسعود رضایی بیاره
یا ابامحمد، یا حسن بن علی، ایها المجتبی یابن رسول الله...شیر جمل، رزمنده ی نام‌آور صفین کوه صبور ای روی دوش تو لوای دینای مرجع تقلید شاه کربلا، ای نورروشن شده با تابش تو جاده ی آییناز تو کرامت را شنیدیم و یقین داریمدست گدایی‌مان نخواهد دید غیر از ایننام عزیز تو همینکه روی لب آمدعرض ارادت‌هایمان شد درد را تسکیندنیا خزان می‌شد بدون برکت نامتبا بودنت هر لحظه‌مان شد غرق فروردینمن مطمئنم که مدینه روز میلادت با پرچم «یا مجتبی» روزی شود آذینإن
کتاب علی الحسابشاعر: امیرحسین طاهر

کنارم باش تا حالم شود از خوب هم خوب ترنباشی دلخوشی کم نیست، اما با یاد تو غم بهترنباشی یاد تو هر دم مرا دیوانه می سازدنباشی پیش من پایان دم یا بازدم بهتراگر دستم رود توصیف هد کس جز شما بانوبخشکد جوهر شعرم، بخشکد این قلم بهتراگر روزی میان مرگ یا بی تو شدن ماندمبدون مکث می گویم بمیرم لاجرم بهترو من هم می شوم مثل همه مقتول چشمانتندارد عدل و قانون جز تو دیگر متهم بهتر
 
برای تهیه ی این کتاب می توانید به پیج این
هرچند خنده بر لب عالم می آورندباران و برف با خودشان غم می آورندمن دوست دارم این غم باران و برف رازیرا تو را دوباره به یادم می آورندباران چکامه ای ست که در وصف عاشقانخورشید و ابر و باد فراهم می آورندهر سال ابرها شب یلدا سبد، سبداز باغ آسمان گل مریم می آورنداما دریغ از آن همه پروانه ی سپیدبا خود بهشت را به جهنم می آورندگل ها اگرچه چشم نوازند و بی رقیبپهلوی برگ های خزان کم می آورندامسال دست پنجره از برف خالی استامسال درد پشت سر هم می آورندسیدابو
شب با خیالت تا سحر ، من می‌کنم چندی سرای آنکه رفتی بی‌خبر ، مشتاق دیدار تو‌اموصلت زِ ما کردی دریغ ، ای دوری‌ات بر سینه تیغمهتاب پنهان پشت میغ ، بی‌تاب انوار تو‌امای رفته زین شهر و دیار ، ای وصف خوبت بی‌شمارجانم بر‌آمد زِ انتظار ، سر گشته و زار تو‌امچون مرغ عشقی در قفس ، سر سینه زندانی نفساز غصه دوری تو بس ، جانا گرفتار تو‌امای دیده از رویت خجل ، ای پرتوی از جنس گلای مرحم و تسکین دل ، بازآ که بیمار تو‌امای بهترین گل در چمن ، ای لاله و یاس و
برو برو که خسته ام از شکستنم
من عاصی از هر عشق و هر دل بستنم
کبوترم که پر زدم ز بام تو
بیزارم از نامت به لب آوردنم
آ……..ه
یه روز سراب من و خواب من و شراب من تو بودی و تو
امروز شهاب من و تاب من و عذاب من تو هستی وتو
یه روز بهار من و یار من و قرار من تو بودی و تو
امروز خزان من و زوال من و زیان من تو هستی و تو
ستاره ها رو شمردم نیومدی و نمردم
بیا که جون نسپردم
بیا که جون نسپردم
میون گریه دویدم حباب اشکو دریدم
ندیدمت که ندیدم
ندیدمت که ندیدم
برو برو که خست
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.
توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد
با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.






param name="AutoStart" value="False">












 گل خزان ندیده از گروه شیدا و مسعود جاهد
برای نازلیِ عزیز ،زندگی هایمان شده گره کور، وَبـال! بگذار از تو بگوییم، بانو تو به اندازه تمام مرد ها مردی، تو به درد پیوسته بارداری، برای دنیات بجنگ، بجنگ بانوی آفتاب. برای خودت برای چشم هایت من خوبی دعا کردم، شفایی از خودش با دل صدا کردمـ، و تسکینی سوی قلبت من نشان کردم. شاید دوستی مان برمیگردد به پانصد شب قبل! اما تو ندیده زیبایی، سوگلی قرنِ خزان زده ی آفاقی. بانو تو بی اندازه رهـایی، پروانه ای، دردانه ای .
اسمش میاد، دیدارش پیش میاد، سرم درد می‌گیره
حالم بد می‌شه
روزگار با وریذن کمترین نسیمی از جانب او بد می چرخه
بد کرد
خیلی بد کرد
ولی دور دور او بود
باعث ایجاد یه ضربه ی نوسان دهنده ی دیر میرا شونده بود ضربه ی شومی که زد...
اونقدر بد کرده که بعد چندسال هنوز یاد بدبینی و بدجنسی ش حالم رو بهم می زنه
باید ازش بگذرم، چاره ای جز اینکه سینه را چون سینه ها هفت آب شویم از کینه ها ندارم، منتهی برای اون روزها و این روزها، اولین مواجهه ی جدی با این حجم از بدی
به زمین و زمان بدهکاریمهم به این، هم به آن بدهکاریم
به رضا قهوه‌چی که ریزد چایدو عدد استکان بدهکاریم
به علی ساربان که معروف استشتر کاروان بدهکاریم
شاخی از شاخهای دیو سفیدبه یل سیستان بدهکاریم
مثل فرخ‌لقا که دارد خالبه امیرارسلان بدهکاریم
نیست ما را ستارهای، ای دوستکه به هفت آسمان بدهکاریم
مبلغی هم به بانک کارگرانشعبه طالقان بدهکاریم
این دوتا دیگ را و قالی رابه فلان و فلان بدهکاریم
دو عدد برگ خشک و خالی همما به فصل خزان بدهکاریم
هم به تبر
 
سلام من به محرم/به ماه دلبـــرزینــــــببه اشک سینه زنانش/کنار مــادر زینـــــب سلام من به محرم/به آن که صاحب آن استبه کاروان بهاری/که درمسیر خزان استالسلام علیک یا اباعبداللهمراسم دهه دوم محرم الحرام ١۴۴١
با نوای کربلاییانعلیرضا دهقانیمهدی جوانمردیو دیگر مداحان اهل بیت علیهم‌السَّلامِاز پنج شنبه مورخ 21 شهریور ماه ١٣٩٨هرشب از ساعت ٢٠:٣٠#مجمععاشقانثامن_الائمه#مبلغ_مجلس_اهل_بیت_باشیم...
به نام خدای جهان مبین                                                                          خداوند خورشید و ماه نگین 
خدای غنی و خدای علیم 
                          خدای کریم و هو رب المبین 
به نام خدای خزان و زمین 
                          که دارنده مور جان  قرین 
خدای حمید و خدای مجید 
                           که ملک الزمین سما و الامین 
خداوند احسان و فرزانگی 
                           ز جود کرم فخر مجد برین 
خدای رحیم و خدای عظیم 
                           خدای م
تنت به ناز طبیبان نیازمند مبادوجود نازکت آزرده گزند مباد
سلامت همه آفاق در سلامت توستبه هیچ عارضه شخص تو دردمند مباد
جمال صورت و معنی ز امن صحت توستکه ظاهرت دژم و باطنت نژند مباد
در این چمن چو درآید خزان به یغماییرهش به سرو سهی قامت بلند مباد
در آن بساط که حسن تو جلوه آغازدمجال طعنه بدبین و بدپسند مباد
هر آن که روی چو ماهت به چشم بد بیندبر آتش تو به جز جان او سپند مباد
شفا ز گفته شکرفشان حافظ جویکه حاجتت به علاج گلاب و قند مباد
 "حافظ" @ashenayershgh 
سلام من به محرم/به ماه دلبـــرزینــــــب
به اشک سینه زنانش/کنار مــادر زینـــــب سلام من به محرم/به آن که صاحب آن استبه کاروان بهاری/که درمسیر خزان استالسلام علیک یا اباعبداللهمراسم دهه دوم محرم الحرام ١۴۴١
با نوای کربلاییانعلیرضا دهقانیمهدی جوانمردیو دیگر مداحان اهل بیت علیهم‌السَّلامِاز پنج شنبه مورخ 21 شهریور ماه ١٣٩٨هرشب از ساعت ٢٠:٣٠#مجمععاشقانثامن_الائمه#مبلغ_مجلس_اهل_بیت_باشیم...
به نام خدای جهان مبین                                                                          خداوند خورشید و ماه نگین 
خدای غنی و خدای علیم 
                          خدای کریم و شفیع  مبین 
به نام خدای خزان و زمین 
                          که دارنده مور جان  قرین 
خدای حمید و خدای مجید 
                           که ملک  زمین سما و امین 
خداوند احسان و فرزانگی 
                           ز جود کرم فخر مجد برین 
خدای رحیم و خدای عظیم 
                           خدای متین و
 
اس ام اس زیبای باران و پاییز  
پاییز با چمدانی از خاطره نزدیک است
من و پاییز سال هاست پیچیده‌ایم به هم …
 
♠ اس ام اس زیبای باران و پاییز ♠
 
پاییز مرا عاشق می کند ، باران عاشق تر
حالا تو بگو این باران پاییزی با من چه می کند ؟
 
♠ اس ام اس زیبای باران و پاییز ♠
 
غم انگیز است پاییز
و غم انگیزتر وقتی تو باشی
و من زیر باران برگ ها را با خیالت تنها قدم بزنم …
 
♠ اس ام اس زیبای باران و پاییز ♠
 
این مهر که از راه رسد
دیگر تو را دست باد نمی سپارم ، ب
جای دنجی بود و هم صحبت خوبی
لیوان چای را بر میداشتم با چند عدد قند همراه خیالی مشتاق با گامهایی آرام میرفتم و کنارش مینشستم. حس میکردم! به ندرت میان صحبت هایم بر میگشت و خیره نگاهم میکرد بین خودمان بماند نگاهش عجب میچسبید من تماما خریدارش بودم. سهم من از او حضورش و سهم او از من یک لیوان چای!
گاهی سخت بیتاب میشدم آرام سر فرا گوشش می آوردم که شاید نجوایم، سکوت دلنشینش را به لبخند همچون عسلش مزین کند واقعا معرکه میشد! آخرین بار کنار پله دیدمش. اما
شد قسمتم از عشقِ تو غم، دربدری همرفتی، نگرفتی دگر از من خبری هماز غربت چشمان تو پیداست، که از من...نه نام و نشان مانده، نه حتی اثری همقبل از تو کمی غصه اگر داشت جهانم...بعد از تو نصیبم شده چشمانِ تری همرسوایی و دیوانگی و فاصله کم بود...در فالِ من افتاده کمی بی ثمری همجز هجمه ی بی رحم خزان بر تنِ این دل...جامانده کمی خط و نشان از تبری همگفتم غزلی از تو بسازم، نشد اما...عاجز شده از وصف تو "فاضل نظری" هم#طاهره_اباذری_هریس
طلوع من طلوع من:آن دل که کمی قبل به نام دگران بودبیچاره برای دگران هم نگران بودمجموع پراکنده ای از قصه ی چند عشقبی وقفه به رقص آمده و در نوسان بودهر موج که آمد وَ برآمد پسِ هر موجدل بود که در وسوسه ی خویش روان بوددر خانه ی آلوده به یک عشقِ قدیمیتصویر دلی مانده به چنگِ سرطان بودهر چند که فرزندِ بهار است دل امابی عشق ، غریبانه در آغوشِ خزان بود#حسین_طلوع_منبنام خداوند نیک، خداوند مهر #نقد_شعر از آنجایی که معتقدم اثر ارائه شده گوی
کلیک نمایید وبلاگ رمان مجازی رایگان شهروزبراری 
                      درگذر ایام و چرخش فصل به فصل ، تقویم چهاربرگ دیواری ،به خط تقارن نشست!.
  در قاب تصویرِ آسمان ، دستِ سرنوشت دولا شد ، تقدیر قرینه گشت!..
زیر تابش شلاقبار خورشید ، تابستان پرعطش از شهر گذشت...  
اولین برگ زرد  آرام برسنگفرش شهر نشست..  
فصل ناخشنودی‌ها رسید...
ابرهای سیاه بروی رشت خیمه‌ زدند...
خزان سوار بر باد وحشی، به دروازه‌ی شهر رسید...
ساعت لنگ لنگان به نیمه‌ ی رشت رسید ، پیرمر
“شمس تبریزى”، مقام معرفت و خوف و خشیتِ برترین بانوی خلقت، و یکتا کفو امیر عالم آفرینش، حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام را خوار و پست شمرده، مى‏گوید:مردم را سخن نجات خوش نمى‏آید، سخن دوزخیان خوش مى‏آید… لاجرم ما نیز دوزخ را چنان بتفسانیم[۱]. که بمیرد از بیم!فاطمه رضی اللّه‏ عنها عارفه نبود، زاهده بود. پیوسته از پیغمبر حکایت دوزخ پرسیدى.[۲]آری این است مقامات ادعایی عارفان واصل، و پیران تصوف و عرفان!! و این است علایم واضح و آشکار عداوت و دشمنی ا
باز عالم و آدم و پوسیده گان خزان و زمستان خندان و شتابان به استقبال بهار میروندتا اندوه زمستان را به فراموشی سپارند و کابوس غم را در زیر خاک مدفون سازندو آنگه سر مست و با وجد و نشاط و با رقص و پایکوبی با ترنم این سرودطرب انگیز نو روز و جشن شگوفه ها را بر گذار می نمایند . . .
 
قدرت از منطق شیرین #سخنگو برود
ناگهی باد خزان آید و این رونق و آب
که تو می‌بینی ازین گلبن خوشبو برود
#سعدی
#کانال_آوای_شبانه_پارسا
#اخبار_روز_ایران_و_جهان
-tumblrhttps://avayeshabane.tumblr.com
آخرین خبرها و اتفاقات روز در وب سایت:
websitehttp://aparssa.wordpress.com
منبع خبری کانال:
#BBC_News
مشاهده مطلب در کانال
قلم برداشتم تا بنویسم، هر بار واژگانم مرا به سمت تو فرستادند! خواستم بنویسم تا تو را فراموش کنم، در تک تک کلمات ذهنم جا خوش کردی! روزگاری نوشتن دوای دردم بود. خواستم تو را فراموش کنم، نوشتن فراموشم شد! یک سال گذشت. یک بهار... یک تابستان... یک خزان و یک زمستان بی تو گذشت. آب از آب تکان نخورد اما گویی درختِ واژگانم خشکید. "نوشتن" که روزگاری قلبمان را به هم پیوند میداد حالا انگار فرسنگ ها از روزمرگی هایم دور است. یک سال گذشت و من هنوز مینویسم تا تو را ف
تقدیم ب دوستان گروه
نگاه مخمور چشات؛همیشه پیش چشممه..
سرخی روی گونه هات؛ به رنگ خون قلبمه..
برق طلای گیسو هات؛به زیر خورشید فلک؛
میزنه بر دشت و دمن؛عین یه خوشه خرمنه..
دم میزدی که میروی؛ میروی از هوای من؛
هنوز از اون کلام تو؛ شکسته قد من؛ خمه..
رفتی و از فراق تو؛ خزان شده باغ دلم؛
مسبب خشکیدنش؛ کار تو و کار غمه..
در عطشم ز تشنگی؛ ای ابر عشق و زندگی؛
بیا ببین بدون تو؛ پژمرده ام یه عالمه..
یا خود ببار بر ریشه ام؛ جانی دوباره ام بده؛
یا که بده با ساعق
تماشگر بازی کودکان اگر بوده باشید . این تصویر اشنا را گمانم بسیار دیده اید : کودکی دغدغه دارد که اسبلب بازیهایش را دیگران نبرند و به بازی نگیرند .-مال خودم است ، به کسی نمی دهم !
وعروسک و تفنگ وماشین و توپ وکتابش را محکم تر به خود می فشارد .
کودکان دیگر _ طعنه زده یا نزده ، جنجال کرده یا نکرده _ لاجرم پی بازی و جست و خیزشان می روند و کودک را تنها می گذارند . در گوشه ای تنها ، با دستانی پر از بازیچه های فر یبنده و رنگارنگ ، اما بی خاصیت . شادی ولذت و زند
باد نوروز علی رغم خزان بازآمد
مژدگانی بده ای نفس که سختی بگذشت
دل گرانی مکن ای جسم که جان بازآمد
تا تو بازآمدی ای مونس جان از در غیب
هر که در سر هوسی داشت از آن بازآمد
سعدی
#کانال_آوای_شبانه_پارسا
#اخبار_روز_ایران_و_جهان
-tumblrhttps://avayeshabane.tumblr.com
آخرین خبرها و اتفاقات روز در وب سایت:
websitehttp://aparssa.wordpress.com
منبع خبری کانال:
#BBC_News
مشاهده مطلب در کانال
حقیقتاً به معجزه غم انگیز جمعه ایمان آوردم، یه حس پوچی مسخره ایه که واقعیه و باید بپذیریش و ماهی 4 بار باهاش مواجه میشی و از قضا اگه هفته ای دو روز تعطیل باشی میشه ماهی 8 تا جمعه. برا یه سال چقد میشه؟ 104 روز غم انگیز. ینی تقریبا 30 درصد سال باید زار بزنیم :(
+ فردا با ری ری میریم بیرون.
یادم افتاد روحم شاد شد اصن :)))))))))))
+ بشنویم.
حالم حالِ آن برگِ زردِ در آستانه‌ی سقوط است که بر بلندترین شاخه‌ی افرا نشسته؛ پر از افسوس روزهای رفته و فصل‌هایی که بی‌رنگ و تار گذشت ...
و اینک پاییز و روزهای خزان زده، ایستاده بر لبه‌ی پرت‌گاه ، پر از فریاد رفتن ... پر از فریاد مرگ!
+ ای آنکه مرا برده‌ای از یاد کجایی؟ ... بیگانه‌ شدی، دست مریزاد، کجایی؟
دانلود آهنگ جدید پویا حق شناس به نام حال نهان
Текст песни Hal Nahan Pouya Hagh Shenas
گویم امشب من از این حال نهان از زمستان دلم فصل خزانПозвольте мне сказать вам, сегодня вечером я прячусь от зимы
چون بهاری بودو گذشت ای خدا اینچنین محوت شده احوال ماПотому что это была весна, Бог простил нас
دلم از هرچی که هست خسته شده شبیه یه مرغ پر بسته شده

ادامه مطلب
 
 
سلام من به محرم/به ماه دلبـــرزینــــــببه اشک سینه زنانش/کنار مــادر زینـــــب سلام من به محرم/به آن که صاحب آن استبه کاروان بهاری/که درمسیر خزان استالسلام علیک یا اباعبداللهمراسم دهه اول محرم الحرام ١۴۴١با سخنرانیحجة الاسلام والمسلمین عباس‌زادهبا نوای کربلاییانعلیرضا دهقانیمصطفی صائبیمهدی جوانمردیو دیگر مداحان اهل بیت علیهم‌السَّلامِاز شنبه مورخ ٩ شهریور ماه ١٣٩٨هرشب از ساعت ٢٠:٣٠شیراز فرهنگ شهر حسینیه شهید مطهری#مجمععاشقا
می خواهم از مردی بنویسم ، مردی که مالِ رویا ها نبود ، مال افسانه ها و قصه ها نبود ، بلکه غمخوار غصه نشینان بود.مردی بود از دیار خدا ، و از کوچه ی پیامبران ، اما پیامبر نبود. کوه ایمان را در وجودش خدا محکم نموده بود و بر این کوه درخت تنومند شجاعت سبز شده بود ، درختی که خزان و خشکیش فقط در فصل خدا بود . در قلب او هیچ گل سرخی بهر بوئیده شدن از سوی دنیا ، نروئیده بود .
در آسمان دل "او"هزار هزار دسته پرنده به عشق خدا ولی بی هیچ منتی برای مردم ، آواز می خوان
می خواهم از مردی بنویسم ، مردی که مالِ رویا ها نبود ، مال افسانه ها و قصه ها نبود ، بلکه غمخوار غصه نشینان بود.مردی بود از دیار خدا ، و از کوچه ی پیامبران ، اما پیامبر نبود. کوه ایمان را در وجودش خدا محکم نموده بود و بر این کوه درخت تنومند شجاعت سبز شده بود ، درختی که خزان و خشکیش فقط در فصل خدا بود . در قلب او هیچ گل سرخی بهر بوئیده شدن از سوی دنیا ، نروئیده بود .
در آسمان دل "او"هزار هزار دسته پرنده به عشق خدا ولی بی هیچ منتی برای مردم ، آواز می خوان
خوش به حالش؛ حتما شب فراق دوست را ندیده است که می گوید «یلدا» درازترین شب سال است! آن که از رحیل یار به سوگ ننشسته باشد، «شام فراق» چه داند؟! حتما در حوالی کوچه ی تشویش در انتهای بن بست فراق، یک نیستان ناله از نایش نچکید و روبرویش راه دشوار تا محراب دوست را ندید که از بلندی یلدا حرف میزند.حتما در خلوت شب های سرد و‌ طولانی فراق، بی قرار، دیوان خوان قصیده و غزل های آرمیده در نگاه آخر دوست نبود؛ که حرف خزان و شب آخر طولانی اش را میزند! راستی ما حتی
رانت؛ درآمدی است که بدون تلاش به دست آمده باشد که اغلب ممکن است از طریق ارتباطات خاص با مراکز قدرت و تصمیم‌گیری در نظام‌ها و ساختارهای حکومتی به ویژه در عصر حاضر که سیستم‌های سیاسی نقش پررنگی در اقتصاد بازی می‌کنند، ایجاد شود. این یعنی، رانت نوعی انحراف از اصول سرمایه‌داری است.
اما رانت معمولاً به کسانی تعلق می‌گیرد که به هر دلیل به مراکز قدرت و ساختارهای تصمیم‌گیری و تصمیم‌سازی نزدیک باشند. آن‌سو، اقتصاد رانتی و رفاقتی در دل خود نوع
«عدالت اجتماعی» در فقدان «آزادی اجتماعی» نمی‌تواند تحقق یابد. زیرا با وجود آزادی اجتماعی است که می‌توان به بی‌عدالتی در جامعه اعتراض کرد. از این‌رو، هرگونه گفتمان عدالت‌محوری که آزادی اجتماعی را نادیده بگیرد و بی‌اهمیت بشمارد لاجرم بر ضد خود عمل کرده و به بن‌بست می‌رسد.
مسعود زمانی مقدم
 
بهارزمانی است که حتیبا کفش های پر از گِل و لای هم حس و حالِ سوت زدن دارید...
 
"دوگ لارسون"
 
پ.ن:
من از خزان به بهار از عطش به آب رسیدممن از سیاه‌ترین شب به آفتاب رسیدم
هم از خمار رهیدم، هم از فریب گذشتمکه از سراب به دریایی از شراب رسیدم
به جانب تو زدم نقبی از درون سیاهیبه جلوه‌ٔ تو به خورشید بی‌نقاب رسیدم
اگر نشیب رها کردم و فراز گرفتمبه یاری تو بدین حُسن انتخاب رسیدم
شبی که با تو هم‌آغوش از انجماد گذشتمبه تب، به تاب، به آتش، به التهاب رسیدم
ای کز غم تو سپاه جان سوخته شدجان‌ها به لب آمد و جهان سوخته شد منطق ز بیان فتاد و زین مشعل صبحشولای عدد کشان‌کشان سوخته شد خاموش شد آن چراغ افسون و فسادافسانه‌ی این کون و مکان سوخته شد آن شاهد وصل آمد از حجله‌ی نامهر بود و نبود و این و آن سوخته شد ساقی به میان آمد و این چرخ عدمبا آدم و غیر عاشقان سوخته شد مغبون بهاران و صد افسون خزانبا عطر گلاب و گلسِتان سوخته شد گفتند هر آیینه که عصری دگرستهر آیینه اعصار گران سوخته شد حلمی به مقام روح چون
افتاده‌ایم
عکس خورشیدیم در آب روان
افتاده‌ایم
ناامید از جذبهٔ خورشید تابان
نیستیم
گر چه چون پرتو به خاک از
آسمان افتاده‌ایم
رفته است از دست ما بیرون
عنان اختیار
در رکاب باد چون برگ خزان
افتاده‌ایم
نه سرانجام اقامت، نه امید
بازگشت
مرغ بی‌بال و پریم از آشیان
افتاده‌ایم
بر نمی‌دارد عمارت این زمین
شوره‌زار
ما عبث در فکر تعمیر جهان
افتاده‌ایم
از کشاکش یک نفس چون
موج فارغ نیستیم
گر چه در آغوش بحر بیکران
افتاده‌ایم
چهرهٔ آشفته حالان
بسم الله
عرض تسلیت بمناسبت شهادت دردانه علی بن موسی الرضا حضرت باب المراد امام جواد علیه السلام .  الْمُؤمِنُ یَحْتاجُ إلى ثَلاثِ خِصالٍ: تَوْفیقٍ مِنَ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ، وَ واعِظٍ مِنْ نَفْسِهِ، وَقَبُولٍ مِمَّنْ یَنْصَحُهُ. (بحار‌الانوار، ج۷۵، ص۳۵۸)فرمود: مؤمن در هر حال نیازمند به سه خصلت است: توفیق از طرف خداوند متعال، واعظى از درون خود، قبول و پذیرش نصیحت کسى که او را نصیحت نماید.
پ.ن :صلی الله علیک یا جواد الائمه 
رسم قبیله است که
«٢٠»فَإِنْ‌ حَاجُّوکَ‌ فَقُلْ‌ أَسْلَمْتُ‌ وَجْهِیَ‌ لِلّهِ‌ وَ مَنِ‌ اتَّبَعَنِ‌ وَ قُلْ‌ لِلَّذِینَ‌ أُوتُوا الْکِتابَ‌ وَ الْأُمِّیِّینَ‌ أَ أَسْلَمْتُمْ‌ فَإِنْ‌ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا وَ إِنْ‌ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَیْکَ‌ الْبَلاغُ‌ وَ اللّهُ‌ بَصِیرٌ بِالْعِبادِ ( ازاین‌رو)پس اگر با تو به گفتگو و ستیز و محاجّه برخاستند،(با آنها مجادله مکن و)بگو:من و پیروانم روى به خدا تسلیم کرده‌ایم.و به اهل کتاب(یهود و ن
مرا با تو سرّیست و دلی صبور که دیدگانم را به روی تو باز می کننددر نظر ، ستم و جدایی ، که طاقت جور به شوق دیدار نداشته  و حُکم از آنِ تو باشد که روی از من برتابی . اگر خلقی با روزگار دشمنی کنند من نیز طرفدار کسانی خواهم بود که روزگار را عجیب و دوستی اش را غریبانه میدانند.روزگاری که در آن چهره های متبسّم با لبهایی خندان بیشتر از چشمهایی که گریه میکنند درد میکشند .و خوشبختی را در زنگهای غیر منتظره میبینند .کسانی که هر روز دلتنگ هم می شوند .نیمه شبی
آن نفسی که باخودی یار چو خار آیدت          وان نفسی که بیخودی یار چه کار آیدت
آن نفسی که باخودی خود تو شکار پشه‌ای          وان نفسی که بیخودی پیل شکار آیدت
آن نفسی که باخودی بسته ابر غصه‌ای          وان نفسی که بیخودی مه به کنار آیدت
آن نفسی که باخودی یار کناره می‌کند          وان نفسی که بیخودی باده یار آیدت
آن نفسی که باخودی همچو خزان فسرده‌ای          وان نفسی که بیخودی دی چو بهار آیدت
جمله بی‌قراریت از طلب قرار تست          طالب بی‌قرار ش
دزدی از نردبان خانه ای بالا رفت. از شیار پنجره شنید که کودکی می پرسید: خدا کجاست؟ 
صدای مادرانه ای پاسخ داد: خدا در جنگل است، عزیزم. کودک دوباره پرسید: چه کار می کند؟ 
مادر گفت : دارد نردبان می سازد. ناگهان دزد از نردبان خانه پایین آمد و در سیاهی شب گم شد!
سالها بعد دزدی از نردبان خانه حکیمی بالا می رفت. از شیار پنجره شنید که کودکی پرسید: خدا چرا نردبان می سازد؟ 
حکیم از پنجره به بیرون نگاه کرد، به نردبانی که سالها پیش، از آن پایین آمده بود و رو ب
*نردبانموضوع داستان: فلسفی
دزدی از نردبان خانه ای بالا رفت. از شیار پنجره شنید که کودکی می پرسید: خدا کجاست؟ صدای مادرانه ای پاسخ داد: خدا در جنگل است، عزیزم. کودک دوباره پرسید: چه کار می کند؟ مادر گفت: دارد نردبان می سازد! ناگهان دزد از نردبان خانه پایین آمد و در سیاهی شب گم شد!
سالها بعد دزدی از نردبان خانه حکیمی بالا می رفت. از شیار پنجره شنید که کودکی پرسید: خدا چرا نردبان می سازد؟ حکیم از پنجره به بیرون نگاه کرد، به نردبانی که سالها پیش، ا
دین‌داری سیاسی، دین‌داری‌ای است که از ایمانِ وجودی تهی شده و در آن رابطۀ انسان و خداوند نه بر پایۀ اعتراف و پذیرشِ بی‌چون و چرای گناه بلکه بر مبنای توجیه گناه برای دستیابی به قدرت و پیشتیبانی از آن تعریف می‌شود. از این‌رو، دین‌داری آغشته و وابسته به قدرت لاجرم نمی‌تواند در جهت تقویت ایمانِ وجودی افراد دین‌دار گام بردارد. قدرت‌طلبی ایمانِ وجودی را تضعیف کرده و به حاشیه می‌راند.
مسعود زمانی مقدم
ناکسان بی‌مایگی دکّان کنندعاشقان گوهر به جان پنهان کنند
گوهر پنهان درخشد از نهانزان فیوضات نهانی آن کنند
جهل دائم خلق را چون چرخ کردگوش خود بر عوعوی گرگان کنند
چون که جان با موسقی بیگانه شدلاجرم عرعر به گوش جان کنند
گرچه با جان خلق دون بیگانه استهرچه را دیوان بگویند آن کنند
تو برو بشنو نوای گونه‌گونورنه در گوش خرابت لان کنند
تو برو گوش خرابت باز کن حلمیا این کار را مستان کنند
موسیقی: Mark Eliyahu - Through Me
   بیچاره دلم  ،  باز  هوایَش  چو  خزان است
   در مَعرضِ بادیست که هر لحظه وزان است
   سر  در   گِرُوِ    وَصلِ   رُخِ   لیلیِ   نازیست
   لب  در عَطَشِ جُرعه ای از خونِ رزان است
 
                                            شاعر معاصر : داوود جمشیدیان ، متخلّص به سِتین
در قسمت آخر سریال فضیلت خانم سینان میمیره،همه فکر میکنند کاظم خان مرده ولی در در اثر تصادفی که کرده توسط یک محلی پیدا شده و مداوا میشه .اجه چون از یاسین بارداره کاظم خان سعی میکنه اونو زیر بال و پر خودش بگیره ولی با گذشت زمان با یاسین زندگی میکنه.کاظم خان بعد از چندی فلج شده و اجازه میده سینان و اجه در کاخ او در کنار کاظم خان زندگی کنند.خزان که عاشق و شیفته سینان بود با برادر سینان (یاقوز) ازدواج میکنه.یاسمن و بیرونش میکنن اجه با بچه اش میره مل
یک فیلم انیمیشن زیبای ژاپنی دیدم ( کتاب داستانش رو بچه ک بودم خونده بودم)
بسیار بسیار بسیار دل انگیز بود
به حدی ک اشک هام تمام صورتم رو گرفته و شوریش رو روی لبم حس میکنمساعت چهار صبحههمه خوابیدن
صدای خواب بچه ها از توی تخت هاشون میاد
و من پر از حس های خوبم
این فیلم بهترین حس ها رو به من منتقل کرد
بهترین حرفی ک باید میشنیدم رو بهم گفت...
زندگی با غم و شادی همراهه، هرکدوم مکمل دیگه است
بعد از خزان دوباره بهار میشه و هزاران سال این چرخه ادامه داره
هد
در مقامی که نبی مستِ خصال زهراستنور توحیدی حق، وصف جمال زهراستفخر حیدر به همین همسر زهرا شدن استهمنشینیِ علی، اوج کمال زهراستلیلة القدر که بهتر ز هزاران ماه استتابشِ کوچکی از روح زلال زهراستهمه ی هستی خود را به فقیران بخشیدزیور و زینت این خاک، وبال زهراستفاطمه کوکبِ دُرّی است در افلاک رسولأنتِ مِنّیِ نبی، شرح جلال زهراستمی چشد از نفسش ختم رسل، عطر بهشتروح معراج نبی، حب وصالِ زهراستما اگر پای ولی تا دم آخر ماندیماثر تربیت و نان حلال زهراس
سرگشته و حیرانم زین بازی جان‌فرساپیدا و کرانم نیست زین عشق کران‌فرسا سامان خراباتی در چشم تو می‌بینمپیمانه لبالب ده ای جان جهان‌فرسا ساقی چو تویی باید تا مست ز پا افتدافتانم و خیزانم زین جام نهان‌فرسا تا تاج دهی جان را تاراج دهی جان راما باج خراباتیم ای تیر کمان‌فرسا راهیست که سامانش بیکاری و بیماری‌ستما کار نمی‌جوییم ای کار امان‌فرسا زین دام رهایی نیست، جز راه تو راهی نیستما قسمت صیّادیم زین صید روان‌فرسا تا باد بهار آورد طوفان
آهسته تر از  نم غم عشق گام تو بر این رخ خیال استاین حس خزان شدن گذشتهرفتن ز حریم تو محال استچون برف، به سر سپید خطیبر زلف سیاه شب  در آمدردی شد و راه رانشان داداین دل به کمند  دلبر آمدبی تو به کدام حالت غممشغول وپناه برده باشماز عشق تو با کدام واژهدر  دکلمه غم شمرده باشماینجا سخن از ترانه سخت استیک مثنوی غمین به کارمدیوانی از آن سرودن سردافتاده به سمت اختیارماینجا که دوسه سطر پارسی هستدرکنج رباعی نوایمیک عالمه شکوه مانده باشوقدرجمله ی قطعه
فتنه‌اندیشان به عالم منترنداین جماعت هر دو روشان یک خرند
بی‌هنر، بی‌کار و در اتلاف عشقیک‌نفس در عوعو و در عرعرند
گرچه سگ بالاتر از این ناکسانگاو و خوکان جملگی زیشان سرند
لاجرم تمثیل شد همکار وصفتا بدانی این ددان چون محشرند!
بنده‌ی حرف‌اند و شاه وِروِرندواعظ خیرند و در صحنه شرند
یک زمانی بی‌زمانی عاقبتاز سر خلقان چو مستی می‌پرند
باید این چرخ عبث دوری زندتا تمام آید حروفی که برند
حلمی این مستی بی‌پایان خوش استاین خران هستند و روزی بگذر
   شبی عاشق شدم ،  اشکم روان شد
   تبِ   دردِ    دلِ    زارم     عیان   شد
   غروبِ  غم   ز  دل   چون  بار  بربست
    اُفولِ   موسم   و   فصلِ  خزان   شد
 
                                     شاعر معاصر : داوود جمشیدیان ، متخلص به سِتین
کاش بر ساحل رودی خاموش عطر مرموز گیاهی بودم چو بر آنجا گذرت می افتاد به سرا پای تو لب می سودم کاش چون نای شبان می خواندم بنوای دل دیوانه تو خفته بر هودج مواج نسیم میگذشتم ز در خانه تو کاش چون پرتو خورشید بهار سحر از پنجره می تابیدم از پس پرده لرزان حریر رنگ چشمان ترا میدیدم کاش در بزم فروزنده تو خنده جام شرابی بودم کاش در نیمه شبی درد آلود سستی و مستی خوابی بودم کاش چون آینه روشن میشد دلم از نقش تو و خنده تو صبحگاهان به تنم می لغزید گرمی دست نواز
از شخصیت فاطمه سخن گفتن بسیار دشوار است.فاطمه یک زن بود ، آنچنان که اسلام می خواهد که زن باشد.تصویر سیمای او را پیامبر ، خود رسم کرده بود و او را در کوران سختی و فقر و مبارزه و آموزش های عمیق و شگفت انسانی خویش پرورده و ناب ساخته بود.
تا که هیزم ها بدست عده ای شر گر گرفتکم کم آتش شد مهیا بعد آن در گر گرفتپشت در بود و به پهلو تکیه بر آن داده بودآتش در شعله زد یکباره معجر گر گرفت​​​خزان زود هنگام و کبود شدن یاس بوستان پیامبر ، تسلیت باد
‍ ‍ #برشی_از_یک_کتاب 
زهرای من! این تازه ابتدای مصیبت ماست. این من که سر تو را بر دامن گرفته‌ام، پس از تو جز بر بالش غم سر نخواهم گذاشت و جز نخل‌های کوفه همراز نخواهم یافت. این حسن که سر بر سینه‌ی تو نهاده است و گریه جگر سوزش امان مرا بریده است روزی خون دل عمر خویش را بواسطه‌ی زهر خیانت بر طشت غربت خواهد ریخت. این حسین که ضجه‌هایش دل ملائکۀ الله را می‌لرزاند و بعید نیست که هم الان قالب تهی کند و جان نازک خویش را به جان تو پیوند زند روزی بجای لب
از اساس بیلبورد یا به ترجمه این روزها دیوارنگاره یک مدیای از بالا به پایین است و کمتر به درد ارائه اثر هنری خصوصا از نوع مردمی و فرهنگی آن می‌خورد؛ خصوصا وقتی بنا بر ساختن باشد.
فریاد از بالا به پایین فریاد قدرت است بر سر مردم. قرائت قدرت است از فرهنگ، از اقتصاد، از هنر...
قدرت معمولا در جهان معاصر قدرت پول است؛ قدرت سرمایه! و احتمالا تنها در واحه‌ای چون جمهوری اسلامی ایران در دل برهوت انسانیت مدرن، رقیبی چون حاکمیت و ایدئولوژی حاکمه برا
بیچاره پاییز ...
دستش نمک ندارد...
این همه باران به آدم ها میبخشد، اما همین آدم ها تهمت ناروای خزان را به او میزنند.
خودمانیم ...
تقصیر خودش است ؛
بلد نیست مثل " بهار" خودگیر باشد
تا شب عیدی زیر لفظی بگیرد و
با هزار ناز و کرشمه سال تحویلی را هدیه دهد ...
سیاست " تابستان " را هم ندارد
که در ظاهر با آدم ها گرم و صمیمی باشد
ولی از پشت خنجری سوزناک بزند
بیچاره .....
پیرم و گاهی دلم یاد جوانی میکندبلبل شوقم هوای نغمه خوانی میکند
همتم تا میرود ساز غزل گیرد به دستطاقتم اظهار عجز و ناتوانی میکند
بلبلی در سینه می نالد هنوزم کاین چمنبا خزان هم آشتی و گل فشانی میکند
ما به داغ عشقبازی ها نشستیم و هنوزچشم پروین همچنان چشمک پرانی میکند
نای ما خاموش ولی این زهره ی شیطان هنوزبا همان شور و نوا دارد شبانی میکند
گر زمین دود هوا گردد همانا آسمانبا همین نخوت که دارد آسمانی میکند
سالها شد رفته دمسازم ز دست اما هنوزدر در
گیاه به ژاپنی ( Flowering quince ) درختچه ای خزان دار است که به خاطر گلهای سفید، صورتی، گلبهی یا قرمز زیبایش پرورش داده می شود.
 به ژاپنی درخت خوبی برای طراحی فضای سبز است که در اواخر زمستان شروع به گلدهی میکند و تا اوایل بهار گل میدهد. بیشتر گونه های به ژاپنی به ارتفاعی برابر 1.8 تا 3 متر میرسند. سرعت رشد به ژاپنی در گونه های مختلف مشابه است، اگر چه برخی انواع آن تنها به 90 سانتیمتر میرسند. در اینجا با شرایط مساعد برای کاشت و پرورش درخت به ژاپنی بیشتر آشنا
تا قبل از آمدن تو، دنیا کامل نبودخیلی چیزها کم داشت؛ صداقت،مهربانی،عشق و محبتتو گرمی بخش زندگی من شدیو با تو پر از عشق شدم و شور جوانیفراموش کردم چند سال دارمو یاد گرفتم که در هر سنی آدم میتواند عاشق شودتو دلبری کردی و دل مرا با خود بردی.من دل سپردم... آن هم به تو... و دلت هوای دل مرا نداشت.تو در بهاران آمدی و خزان زندگی من پایان یافت.تو به لطافت بارانی،به سبزی درختان غرق در شکوفه،تو دعای مستجاب شده منی.آرزوی برآورده شده من.بمان با من برای همیشه
1. امروز صبح با کلی نشاط و شور و شادابی رفتم به مدیرمون برا اوللللین بار سلام کردم (اونم چون زل زده بود بهم) . بعد یه نگاه عمیقی به ابروهام کرد و گفت سلام عزیززززممممم. 
این عزیزم خیلی معنا ها داشت. یکیش اینکه مثلا عزیزم دیگه از این گوجه ها نخور :))) یا مثلا منظورش این بوده که خیلی ایکبیری ای عزیزم. به هرحال من دیگه به کسی سلام نمی کنم -____- 
2. فردا با نیلی اینا میریم بیرون و در "چی بپوشم" ترین حالت ممکنم :| چی بپوشم؟ 
3. خوش ب حال این دخترا که با موهای کو
 
 
اگر چه اشک گرمی ارمغان آورده ام مادرنسیم سردم و بوی خزان آورده ام مادرنیاید کس به استقبال من زیرا که می سوزدز هرُم شعله ای کز سوز جان آورده ام مادربه این بی دست و پایی بی پر و بالی نمی دانمچه باعث شد که رو در آشیان آورده ام مادراگر من زنده برگشتم ز صحرای شهادت هاز صدها مرگ تدریجی نشان آورده ام مادررهانیدم ز طوفان ستم ها کاروانی راکه اینک بی برادر کاروان آورده ام مادرحسینت را نیاوردم من و از داغ جانسوزشدل خونین و چشم خون فشان آورده ام مادرب
Arnold Böcklin - Die Toteninsel I (1880)a
بانوی صحرا، طلسم موج‌های خروشان را با شمارش سنگ‌ریزه‌های خط ساحلی آن جزیره دورافتاده، نوازش می‌کند.
قایقی به گل نشسته، بانجویی از هم گسیخته و تن ورم‌آلود قایق‌ران پیر! چه اسارت شومی!
دلتنگ دلربایی کاکتوس‌هایش است. کلبیت، کوشاد و آن زردهای خندان، جالیز.
 
تابستان بود و موسیقی آشنای خورشید، بانوی صحرا را خطابی حرارت بود.
جرعه‌ای آب را بر خستگی بچه‌خرگوشی رهگذر لالایی می‌زد که ناگهان نوایی بیگانه چون رقصندگی ن
قدیم‌ها که این طور نبود که یک آهنگی تا منتشر می‌شود همه‌ی کانال‌های تلگرام پستش کنند یا بشود راحت رفت و آن آهنگ را دانلود کرد. مخصوصا اگر متن آهنگ جوری بود که نمی‌توانستی سرچ کنی. یعنی مطمئن نبودی درست شنیده‌ای یا اصلا بی‌کلام بود. اصلا حداقل برای خود من برخلاف حالا ، سرچ کردن خیلی کار مرسومی نبود.
منظورم از قدیم‌ها، خیلی قدیم‌ها نیست. چون خیلی قدیم‌ها حتی خودم هم نبودم. منظورم دور و بر سال ۸۷ و این‌ها است. همان موقع که فقط چند کلمه از یک
بهار دارد تمام می شود. ماه این روزها عجیب زیبا شده است. ساری گلین گوش می دهم و از هزاران حرف ناگفته در گلو رنج می برم. کاش می توانستم سازی بنوازم، نقشی بکشم، آوازی بخوانم. روزها را با سر اومد زمستون زمزمه کردن می گذرانم و شب ها را با گوش دادن به بندر تهران صبح می کنم. بهار سختی بود و گذشت. خوب که گذشت. سال ها بعد از این بهار یاد می کنم. بهاری که ماهش ماه شده بود، که بی نهایت پروانه داشت، بابونه هایش با طروات بود، با مریم و محسن گوجه پلو خوردیم و من ز
بهار دارد تمام می شود. ماه این روزها عجیب زیبا شده است. ساری گلین گوش می دهم و از هزاران حرف ناگفته در گلو رنج می برم. کاش می توانستم سازی بنوازم، نقشی بکشم، آوازی بخوانم. روزها را با سر اومد زمستون زمزمه کردن می گذرانم و شب ها را با گوش دادن به بندر تهران صبح می کنم. بهار سختی بود و گذشت. خوب که گذشت. سال ها بعد از این بهار یاد می کنم. بهاری که ماهش ماه شده بود، که بی نهایت پروانه داشت، بابونه هایش با طروات بود، با مریم و محسن گاپچیکو پلو خوردیم و م

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها